Friday 11 October 2013

غرور نيکبختان

ز دامي ديد گنجشگي همائي
همايون طالعي، فرخنده رائي
نه پايش مانده اندر حلقه دام
نه يکشب در قفس بگرفته آرام
نه ديده خواري افتادگان را
نه بندي گشتن آزادگان را
نه فکريش از براي آب و دانه
نه اندوهيش بهر آشيانه
نه غافل گشته هيچ از رسم و رفتار
نه با صيادش افتاده سر و کار
نه تيري بر پر و بالش نشسته
نه سنگ فتنه، اندامش شکسته
بکرد آن صيد مسکين، ناله آغاز
که اي اقبال بخش تند پرواز
مرا بين و رها کن خودپرستي
خمار من نگر، بگذار مستي
چنان در بند سختم بسته صياد
که مي نتوانم از دل کرد فرياد
چنان تيره است در چشم من اين دام
که نشناسم صباح روشن از شام
چنان دلتنگم ازين محبس تنگ
که گوئي بسته ام در حصني از سنگ
نه دارم دست دام از هم گسستن
نه کارآگاهي از دام جستن
مشوش گشته از محنت، خيالم
شده ژوليده ز انده، پر و بالم
غبار آلوده ام، از پاي تا سر
بخون آغشته ام، از پنجه تا پر
ز اوج آسمان، لختي فرود آي
بتدبيري ز پايم بند بگشاي
بگفت، اي پست طالع، ما همائيم
کجا با تيره روزان آشنائيم
سحرگه، چون گذر زان ره فتادش
پريشان صيد، باز آواز دادش
که، اي پيرو شده آز و هوي را
درين بيچارگي، درياب ما را
از آن ميترسم، اي يار دلفروز
که گردم کشته تا پايان امروز
مرا هم هست اميد رهيدن
بمانند تو، در گردون پريدن
نشستن در درون خانه، خرسند
ز کوي و بام، چيدن دانه اي چند
چو کبکان، گر که نتوانم خرامي
توانم جستن از بامي ببامي
ندانم گر چه با شاهين ستيزي
توانم کرد کوته جست و خيزي
توانم خفت بر شاخي به گلزار
توانم برد خاشاکي بمنقار
بگفت اکنون زمان سير باغ است
نه وقت کار، هنگام فراغ است
چو روزي و شبي بگذشت زين کار
بيامد طائر دولت دگر بار
خريده دل براي مهرباني
گشوده پر براي سايباني
فرامش کرده آن گردن فرازي
شده آماده بهر چاره سازي
ز برق آرزو، خاکستري ديد
پراکنده بهر سوئي، پري ديد
بناي شوق را بنياد رفته
هوسها جملگي بر باد رفته
رسيده آن سيه کاري بانجام
گسسته رشته هاي محکم دام
از آن کشتيت افتادست در آب
که برهاني غريقي را ز غرقاب
از آنت هست چشم دل، فروزان
که بفروزي چراغي تيره روزان
بگلشن، سرو از آن بفراشت پايه
که بر گلهاي باغ افکند سايه
بپرس از ناتوانان تا تواني
بترس از روزگار ناتواني
ز مهر، آموز رسم تابناکي
که بخشد نور بر آبي و خاکي
نکوکار آنکه همراهي روا داشت
نوائي داد تا برگ و نوا داشت
خوش آنکو گمرهي را جستجو کرد
به نيکي، پارگيها را رفو کرد
متاب، اي دوست، بر بيچارگان روي
مبادا بر تو گردون تابد ابروي
اگر بر دامن کيوان نشستيم
چو خير کس نميخواهيم، پستيم

پروین اعتصامی

Tuesday 1 October 2013

عکس

امشب شب سه شنبه است
فردا شب هم سه شنبه است
این سه سه شب اون سه سه شب
هر سه سه شب سه شنبه است

کی میگه کجه

در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

Friday 27 September 2013

Dualism on demand

"Y45.1. I will speak forth: hear now and hearken now, ye from near and ye from far that desire (instruction). Now observe this in your mind, all of you, for he is revealed. Never shall the false Teacher destroy the Second Life, the Liar, in perversion by his tongue into evil belief. 2. I will speak of the Spirits twain at the first beginning of the world, of whom the holier spoke thus to the enemy: "Neither thought, nor teachings, nor wills, nor beliefs, nor words, nor deeds, nor selfs, nor souls of us twain agree".3. I will speak of that which Mazda Ahura, the all-knowing, revealed to me first in this (earthly) life. Those of you that put not in practice this word as I think and utter it, to them shall be woe at the end of life. ..."(Translated by L. H. Mills (from Sacred Books of the East, American Edition, 1898) except as noted. - Avesta.Org)

جنان

ماییم و دقیقهء نود باز
دروازهء عاشقی بود باز
اوتیم و برون ز چارچوبش
پاسم ندهی چه گل شود باز

تا راز بسوزد و پر باز
رازیت بگویم از دو پرواز
یک آنکه بشر نمود تا ماه
یک آنکه بکرده ماهی و غاز

آن هر دو در این هوای دنیاست
وین نوع در آن فضای رویاست
سیمرغ چو خواند این رهی را
این نوع چهارم آن آنجاست

Thursday 26 September 2013

حکومت ارعاب و جنگ اعصاب

"Sehr geehrter Herr Tivay. Bitte setzen Sie sich mit mir der Polizeistation Friedland, Kommissar Opitz in Verbindung.  05504 9379 00"(SMS, gesendet von +49 171 365 29 36, erhalten um 13:59, 25.09.2013)
http://www.uni-goettingen.de/de/133285.html

Monday 16 September 2013

استشراق نوین

مختص غربیده های وطنی...
(ر.ک. ذیل، دقیقهء هفتم)

فرشتهء عدالت

اگر قاضی چنین زیبا تو باشی
منم مجرم به جرم جمله عالم
مسیحایی مرا جان از تو گیرد
که بخشاید گناه جمله آدم
بزن شمشیر عدل ناصری را
به فرق چار فصل و هفت شب هم
مگر مهر مظفر فر گدازد
که آذر را به آهن در گذارم
وگرنه حورم از مه عار دارد
اگر چه دور احمد را گزارم

Thursday 12 September 2013

انگار همین دیروز بود


Kolonialweltzubereitung

Inculcated sarcastics
Psychic war or bombastics
Crusaders to the fame
We will become just the same

Caesar didn’t ever hate
Alexander was the great
Rest of the world are liars
Only the Pop knows fires

Only Queen is a knight
Others couldn’t know the light
Let me shut up for ever
Untill you know it better

بی بی سی: برده داری مدرن

Click on the Donkey!

فرزند وطن...

بچهء محل...
هیچی از شما کم نداره!

گنجشکک اشی مشی...

سیخ داره زخمی میشی!

Sunday 8 September 2013

ابنای اسکندال

امروز یکشنبه هفدهم شهریور یکهزار و سیصد و نود و دو هجری خورشیدی برابر با دوم ذی القعده یکهزار و چهارصد و سی و چهار هجری قمری سی و پنجمین سالگرد واقعه ایست که بیش از هر چیز یادآور خون و گلوله است، واقعه ای که بی تردید نمایانگر نادانی و ناجوانمردی فریفتگان قدرت تفنگ و باروت بود، مردانی که تنها دستورات فرمانده را می فهمیدند و منطق دادگاه نظامی را، دادگاهی که جزوی کوچک از نظامی بزرگ و پاره پاره چنان است، که اجزایش از یکدیگر همان اندازه بی خبرند، که از نتیجهء اعمال و رفتارشان، اجزایی که فرمان آتش را جز در انگشت سبابه و شانه ی راستشان احساس نمی کنند. امروز سالگرد واقعه ایست که یادآور دردی گران و نو - به نویی هزارهء سومی بعد از میلاد مسیحی - بود، که بنامش کشتار دسته جمعی را از دور می کنند، مگر نازدانه هاشان دور از جان خون ببینند. فریاد این وبلاگ از بی رحمی و بی شرمی این نازدانه هاست، محصولات نظام نفس پرستی رسمی، غارتگران طلبکار، مجرمان شاکی، اربابان رقیب

Dâm